سفارش تبلیغ
صبا ویژن
u محمد لوگ

بهترینِ برادرانت، کسی است که از اموال خود به تو ببخشد، و بهتر از او کسی است که تو را بی نیاز سازد و اگرخود به تو نیازمند گشت، تو را معاف دارد [و از تو چیزی نخواهد] . [امام علی علیه السلام]

[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

8407: کل بازدیدها -

1: بازدیدهای امروز -

4: بازدیدهای دیروز -

 RSS  -

!   اینجا چراغی روشن است

یکشنبه 87/10/8 ::  ساعت 4:49 عصر





 

توی مترو :

حدایا کی میرسم ؟ خسته شدم ! خوابم میاد ! کاش یکی میومد دنبالم

_ ایستگاه ... _

پیاده میشم .. از پله ها و راهرو میگذرم ..  وااااای هوا رووووو ! چه تاریکه ! / چاره ای ندارم ! مثه اینکه باید تنها برم

 

http://i30.tinypic.com/2ihte94.jpg

 

- مسیر همیشگی .. واااااااااااااااااااااای این کوچه چقدر تاریکه .. تاریکه تاریک .. از پشت سرم خبر ندارم .. جرئت ندارم سرمو برگردونم .. من فقط باید برسم خونه .. جلوم یه مردی داره مسیرشو میره .. بترسم یا نترسم ؟ .. خدایا خودمو به خودت سپردماااا

من واقعا جلومو نمی بینم .. تا جایی که یادمه این کوچه بلند چاله چوله نداشت ! .. خدایا چیکار کنم ؟ زنگ بزنم خونه چی بگم ؟ باید رو پای خودم واستم یا نه ؟

جلوم تاریکی .. پشت سرم تاریکی .. من فقط دارم میرم جلو .. جلو .. جلو .. جلو .. چرا این کوچه به تهش نمی رسه ؟

اون مرد کلید انداخت تو قفل درو بازش کرد .. دمش گرم ! چراغ راهروشو روشن کرد .. چقدر بد که باز من تنها شدم .. خدا همیشه یکیو سر رام میذاشتی که احساس تنهایی و ترس نکنم ! خدایا صدا میاد .. صدای قهقهه ی شیطونی .. جرئت ندارم اینورو اونور رو نگاه کنم .. خدایا چرا این همه خونه هست ، این همه خونه روشن اما چراغ هیچ کدوم کوچه رو روشن نکرده ؟ خدایا دیگه دارم رسما سکته میزنم ! صدای موتور میاد از پشت سر .. قدمهام تند بود تندترش می کنم .. دیگه گلوم داره میسوزه .. کتابایی که دستمه ، سنگینی می کنن ، نمیذارن راحت سرعت بگیرم .. موتور برو .. برو دور شو از من .. دیگه دارم نزدیک میشم .. اینجا هم چراغای آپارتمانا روشنه پس چرا فروغ ندارن  ؟ چرا حتی یه نور کوچیک من جلوی پامو ببینم ندارن ؟ .. خدایا پس واسه چی برق رو سهمیه بندی می کنن وقتی نوری که روشن کردن حتی جلوی پای منو هم روشن نمی کنه ؟ مردم خودخواه شدن که نورشونو به کسی نمیدن یا چی ؟ من جواب میخوام ...

دیگه دارم میرسم .. کوچه ها خلوت .. کم کم رسیدم به کوچه خودمون .. از کوچه مونم می ترسم ! آدما تو شب چقدر ترسناک میشن  

بالاخره می رسم به خونه .. کلیدو میندازم تو قفلو درو باز می کنم .. مثل اینکه اینجا چراغی روشن است ! ...

 

http://i25.tinypic.com/2najuva.jpg

 


¤نویسنده: محمد حسین زاده ب

?  نوشته های دیگران( )


!   لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اللهم اشفع کل مریض
چند کلمه دیگر
اینجا چراغی روشن است
مجبورم، می فهمی؟ مجبور!
خاطره
[عناوین آرشیوشده]

vدرباره من

محمد لوگ

محمد حسین زاده ب
سلام.وبلاگم یه وبلاگه همه جورس .قصد دارم از همه چی توش بزارم.

vلوگوی وبلاگ

محمد لوگ

vلینک دوستان من

محمد

vمطالب قبلی

دی 1387

vاشتراک در خبرنامه