سفارش تبلیغ
صبا ویژن
u محمد لوگ

خدایا! به من بینش در دینت و فهم در حکمتت و فقه در دانشت عطا فرما . [امام زین العابدین علیه السلام]

[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

8403: کل بازدیدها -

1: بازدیدهای امروز -

1: بازدیدهای دیروز -

 RSS  -

!   اللهم اشفع کل مریض

یکشنبه 87/10/8 ::  ساعت 4:53 عصر





امام صادق(ع) می فرمایند:هر چیزی به چیزی آرام می گیرد و مومن به برادر مومن خود آرامش می یابد چنانکه پرنده به همجنس خود آرام می گیرد (البحار74/234/30)

سلام

بچه ها یه مریض داریم براش دعا کنین. از بچه های همین وبلاگه .ولی اسمشو نمیارم

? صلوات به نیت شفای مریضمون بفرسین

یادش بخیر


¤نویسنده: محمد حسین زاده ب

?  نوشته های دیگران( )

!   چند کلمه دیگر

یکشنبه 87/10/8 ::  ساعت 4:50 عصر





به نام خدا

خب نمی دونم از کجا شروع کنم و اینکه آیا میخوام دوباره شروع کنم یا نه !

اینکه آیا اونقدر خالص هستم که بتونم دوباره شروع کنم یا نه !

به هر صورت یکم آرشیو رو مرتب کردم و هر پستی که مداحی توش نبود رو به آرشیو فرستادم . صفحه های مداحی هم همه قابل دسترس و توسط کدگذاری utf-8 قابل خوندن به فارسی شدن .

به هر صورت امیدوارم برگردم ، هنوز گلچین دوم علیمی مال 2سال پیش تو کامپیوترم هست .

شاید شروع کنم ، شاید تموم کنم

همه چی با خداست ...

 

راستی نگفتم چرا اومدم . شاید خبر مرگ مغزی سید جواد ذاکر من رو وادار به نوشتن دوباره کرد . نمیخوام سر نوع سبک خوندنش بحث کنم ، به هر حال خیلی چیزها هست که من اعتقاد دارم و دیگران ندارن و دیگران اعتقاد دارند و من ندارم . هر کسی اعتقادات خاص خودش رو داره ، ولی در کل امیدوارم خداوند به حق تمام بندگان نیکش این سید عزیز رو شفاء بده و عاقبت بخیر کنه و در صورتی که فوت کرده ببخشد و بیامرزتش ، و همینطور تمام ما رو عاقبت بخیر کنه . « آمین »

 

« یا زهرا »


¤نویسنده: محمد حسین زاده ب

?  نوشته های دیگران( )

!   اینجا چراغی روشن است

یکشنبه 87/10/8 ::  ساعت 4:49 عصر





 

توی مترو :

حدایا کی میرسم ؟ خسته شدم ! خوابم میاد ! کاش یکی میومد دنبالم

_ ایستگاه ... _

پیاده میشم .. از پله ها و راهرو میگذرم ..  وااااای هوا رووووو ! چه تاریکه ! / چاره ای ندارم ! مثه اینکه باید تنها برم

 

http://i30.tinypic.com/2ihte94.jpg

 

- مسیر همیشگی .. واااااااااااااااااااااای این کوچه چقدر تاریکه .. تاریکه تاریک .. از پشت سرم خبر ندارم .. جرئت ندارم سرمو برگردونم .. من فقط باید برسم خونه .. جلوم یه مردی داره مسیرشو میره .. بترسم یا نترسم ؟ .. خدایا خودمو به خودت سپردماااا

من واقعا جلومو نمی بینم .. تا جایی که یادمه این کوچه بلند چاله چوله نداشت ! .. خدایا چیکار کنم ؟ زنگ بزنم خونه چی بگم ؟ باید رو پای خودم واستم یا نه ؟

جلوم تاریکی .. پشت سرم تاریکی .. من فقط دارم میرم جلو .. جلو .. جلو .. جلو .. چرا این کوچه به تهش نمی رسه ؟

اون مرد کلید انداخت تو قفل درو بازش کرد .. دمش گرم ! چراغ راهروشو روشن کرد .. چقدر بد که باز من تنها شدم .. خدا همیشه یکیو سر رام میذاشتی که احساس تنهایی و ترس نکنم ! خدایا صدا میاد .. صدای قهقهه ی شیطونی .. جرئت ندارم اینورو اونور رو نگاه کنم .. خدایا چرا این همه خونه هست ، این همه خونه روشن اما چراغ هیچ کدوم کوچه رو روشن نکرده ؟ خدایا دیگه دارم رسما سکته میزنم ! صدای موتور میاد از پشت سر .. قدمهام تند بود تندترش می کنم .. دیگه گلوم داره میسوزه .. کتابایی که دستمه ، سنگینی می کنن ، نمیذارن راحت سرعت بگیرم .. موتور برو .. برو دور شو از من .. دیگه دارم نزدیک میشم .. اینجا هم چراغای آپارتمانا روشنه پس چرا فروغ ندارن  ؟ چرا حتی یه نور کوچیک من جلوی پامو ببینم ندارن ؟ .. خدایا پس واسه چی برق رو سهمیه بندی می کنن وقتی نوری که روشن کردن حتی جلوی پای منو هم روشن نمی کنه ؟ مردم خودخواه شدن که نورشونو به کسی نمیدن یا چی ؟ من جواب میخوام ...

دیگه دارم میرسم .. کوچه ها خلوت .. کم کم رسیدم به کوچه خودمون .. از کوچه مونم می ترسم ! آدما تو شب چقدر ترسناک میشن  

بالاخره می رسم به خونه .. کلیدو میندازم تو قفلو درو باز می کنم .. مثل اینکه اینجا چراغی روشن است ! ...

 

http://i25.tinypic.com/2najuva.jpg

 


¤نویسنده: محمد حسین زاده ب

?  نوشته های دیگران( )

!   مجبورم، می فهمی؟ مجبور!

یکشنبه 87/10/8 ::  ساعت 4:49 عصر





به یکی میگن اگه تو اقیانوس یه کوسه بیفته دنبالت چیکار می کنی؟
میگه میرم بالا درخت.
میگن آخه وسط اقیانوس که درخت نیست.
میگه مجبورم، می فهمی؟  مجبور.

جوکش قدیمیه اما این عکس رو دیدم یاد این جوک افتادم. دیدم بنده خدا همچین بیراه هم نگفته. آدم مجبور بشه رو آب هم می دوئه!

 منبع : وبلاگ فریاد بی صدا


¤نویسنده: محمد حسین زاده ب

?  نوشته های دیگران( )

!   خاطره

یکشنبه 87/10/8 ::  ساعت 4:49 عصر





روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ...


عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هر از گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود ....
در پایان عمر تمام میشود ،
جسم تمام میشود،
گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد...


و تنها دفتری باقی میماند....
دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب زندگی
دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگاری آنها را نمیتوان انکار کرد.......
دفتری با واژه گانی گاه شیرین و گاه تلخ...
دفتری به نام خاطره....
دلم گرفته....دفتری را باز میکنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
خاطره ...خاطر من ....خاطرهء من .....
دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت...........
ای خدا...
آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهن میگذرد... آرام و بی صدا
عبور لحظات را میبینم و گذر عمر را....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...
چه کردی با من و چه کردم با تو
خدا...ماه ...ومن .....


صدایی به گوشم میرسد ...آشناست
انگار صدای خودم را میشنوم که تکرار کنان میگوید:
(انتظار بس است...
پنجره ها را باز کن غبارهارا پاک کن
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار.........................)
تکرار خاطره ها تکرار حرفها تکرار بودنها .......
((باز شجریان و آواز .....باز....
گاه سوی وفا روی.... گاه سوی جفا روی ....آن منی کجا روی ......
بی تو بسر نمیشود........
بی تو نه زندگی خوش است ..بی تو نه مردگی خوش است ..سر ز غم تو چون کشم
بی تو بسر نمیشود.......))

 


¤نویسنده: محمد حسین زاده ب

?  نوشته های دیگران( )


!   لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اللهم اشفع کل مریض
چند کلمه دیگر
اینجا چراغی روشن است
مجبورم، می فهمی؟ مجبور!
خاطره
[عناوین آرشیوشده]

vدرباره من

محمد لوگ

محمد حسین زاده ب
سلام.وبلاگم یه وبلاگه همه جورس .قصد دارم از همه چی توش بزارم.

vلوگوی وبلاگ

محمد لوگ

vلینک دوستان من

محمد

vمطالب قبلی

دی 1387

vاشتراک در خبرنامه